فرداش بهمون مرخصی دادن.از خواب ک پاشدم،بازم همون قیافهی قبلی رو داشتم.
آلیا بیدار بود و نمیدونم داشت با کی چت میکرد.
رفتم نشستم رو تختش.پرسید:خوب خوابیدی؟
_ نمیدونم.همش خواب آدرین و میدیدم.
_ی روز نگذشته تو این همه شیفته اش شدیها.
ی نفس عمیق کشیدم و گفتم:آره.
گفت:وای دختر،بایدی راهی پیدا کنی ک بهش ابراز علاقه کنی.این جوری قطعا ب فنا میری.
بازدید : 466
يکشنبه 12 مهر 1399 زمان : 11:38